(درخواستی:وقتی ناراحتی و فقط بغل اون آرومت میکنه)

یه دو پارتیه از ا/ت و تام. امروز پارت یکشو گزاشتم، فردا پارت دو.
شکسته در اغوش، پارت اول (اسم داستان🤓)


یه روز خاکستریه بارونی بود. از اون روزا که نه اتفاق خاصی افتاده، نه فاجعه‌ای، ولی دلت اشوب بود.
اون‌قدری که نفست راحت بالا نمیومد.
هیچ‌کس چیزی نفهمیده بود. به همه لبخند زدی، حتی باهاشون شوخی هم کردی. هر روز لبخند زده بودی. گفته بودی "خوبم".
هر بار که کسی پرسید: "چیزی شده؟"
جواب داده بودی: "نه، فقط خستم."
ولی وقتی برگشتی به اتاق خودت، در رو بستی و تکیه دادی بهش، نفس‌هات شکست. تو، توی ذهنت فقط با خودت تکرار میکردی:
شاید واقعاً زیادی‌ام… شاید خودم اشتباهم… شاید هیچ‌وقت کافی نبودم...
همین‌قدر ساده و ساکت.
چیزی نبود که بتونی توضیح بدی. حتی اگه می‌خواستی، نمی‌تونستی کلمه پیدا کنی براش. فقط یه خستگی، یه دلتنگی بی‌دلیل، یه حس سنگینی که توی سینه‌ت جمع شده بود، مثل بغض.یه چیزی انگار به گلوت چنگ مینداخت. ولی خب،  هیچی از چشم تام پنهون نبود.
روی تختت نشستی. پتو رو کشیدی دور خودت، زانو‌هاتو بغل کردی و فقط خیره شدی به یه نقطه‌ی نامعلوم. گونه هات از اشک میسوختن،  خدا خدا میکردی کسی وارد نشه و تو رو اونجوری نبینه
. ولی یهو از داخل راهرو صدای قدم های اشنایی شنیدی...تام بود.




شروع پارت یک چطور بود دوستاننن؟! بخونید تا پارت بعدیشو فردا بدم. لایک و کامنت هم... 😊🎀
ماچچچ
دیدگاه ها (۸)

( درخواستی: ادامه ی قبلی)

ریکشن داریمم

با خودم گفتم چند تا ایده پروف بدم بهتون:)

پارت دوعه ریکشن قبلی

تکپارتی تام

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط